جهت فهم جریان جریان اصلی علم اقتصاد و نسبتی که با واقعیت اقتصاد ایران دارد، چه پیشنیازهایی وجود دارد؟
اولین پیش نیاز این است که بدانیم، جریان اصلی علم اقتصاد چیست که گفته میشود براساس آن تصمیمسازی کنیم و متغیرهای اقتصاد را در مسیر درست قرار دهیم. وقتی خشت اول را متوجه نشویم این دیوار تا ثریا کج خواهد بود. حتی اگر در بدنه بانک مرکزی نیز بروید میبینید چنین تفکراتی حاکم است. در بدنه وزارت اقتصاد نیز این تفکرات وجود دارد اما کمتر. در دانشگاهها که به صورت متعدد شاهد این تفکر هستیم. در کارهای تحقیقاتی که در دانشگاهها انجام میشود، تنها یکسری محاسبات انجام میدهیم. دومین پیش نیاز این است که درک عمیقی از مشکلات اقتصاد کشور داشته باشیم. این مسئله نیز نیز از اهمیت ویژهای برخوردار است. آیا مشکل اقتصاد ایران از درون مدلهای کلان استخراج میشود؟ یعنی از این مسیر حل و فصل میشود؟ اگر ما بند اول را به درستی درک نکنیم در درون آن راهکارهایی ارائه میکنیم که نتیجه آن همین وضعیت موجود است
به طور مثال گفته شد که ارز 4200 تومانی حذف شود. وقتی در مورد علت آن میپرسیم میگویند که مکانیزم بازار است و دولت نمیتواند دخالت در آن دخالت کند. در حال حاضر برخی میگویند که اگر ارز 4200 تومانی را حذف نمیکردیم، دو سال آینده تورم شدیدی به دلیل تداوم سیاست ارز 4200 تومانی به وجود میآمد و ما از آن جلوگیری کردیم. این افراد میگویند که حذف ارز ترجیحی آثار مطلوبی داشته است و بازار است که باید شرایط را کنترل کند. اما سوال اینجا است که مفهوم بازار دقیقا چیست؟ اصولا در علم اقتصاد وقتی از بازار صحبت میکنیم به چه معنا است؟ وقتی از دانشگاههای کشور به خصوص دانشگاه شریف برای مصاحبه میآمدند، مشاهده کردیم که بازار را نیز به خوبی نمیشناسند. وقتی سوال کردیم که چه بازاری میتواند تخصیص بهینه منابع را انجام دهد، پاسخ روشنی دریافت نمیکنیم. در نتیجه درک عمیق و صحیح از مشکلات اقتصادی یک پیش زمینه مهم است. اگر این دو پیش زمینه نباشد در اولویتبندی مشکلات نظام اقتصادی با مشکل مواجه خواهیم شد.
ما دو بحث متدولوژی علمی و بحث محتوای علمی را داریم. در بحث متدولوژی امکان استفاده دارد. اگرچه برخی بر روی آن نیز بحث دارند اما محتوایی که از درون این متدولوژی استخراج میشود، چیست؟ محتوایی که به عنوان جریان اصلی در جامعه ما استفاده میشود مربوط به قواعدی میشود که براساس مدلهای کلان در همان کشورهای مبدا شکل گرفته است. جریان اصلی اقتصاد میگوید که نقدینگی عامل اصلی تورم است و تورم در هر جایی ناشی از نقدینگی است، حال ما باید بیاییم همین موضوع را در دستور کار خود قرار دهیم؟ یا باید سوال کنیم که اگر آقای فریدمن این حرف را زده علت آن چه بوده است و در چارچوب چه نظام و رفتاری این موارد را مطرح کرده است؟ آیا ما چنین مواردی را در نظر میگیریم؟ آیا قواعدی که در جریان اصلی اقتصاد ایجاد میشود، قواعد جهان شمول است؟ یک بعد که ما باید حتما آن را در نظر بگیریم بعد مکتبی است. قطعا هر تحقیقی که میخواهیم انجام بدهیم باید این بعد را داشته باشد. تا وقتی ایران اسلامی است این موضوع لازم است. در خصوص دولت، اوراق، بورس و موارد دیگر باید موارد شرعی را در نظر بگیریم. دولت اسلامی قواعد خاص خود را دارد که فراتر از دولتهای مبتنی بر بازار است.
شما اقتصاد را به چه نحوی تقسیم و تحلیل میکنید؟
کل مسائل اقتصادی را میتوان در سه حوزه دسته بندی کرد. حوزه مکتبی، حوزه نظامسازی و حوزه علم این سه حوزه هستند. در حوزه مکتبی بحث قواعد مطرح میشود. بیشک این قواعد شامل مبانی ارزشی و هنجاری است. در بازی فوتبال نیز ابتدا باید قواعد بازی را تعیین کنید. به این معنا که ابتدا باید روی کاغذ مشخص کنید که بازی باید با پا، در یک زمین با اندازه مشخص و نظارت(داوری) نیز باید بر آن حاکم باشد تا در نهایت به آن فوتبال بگوییم. حال در اقتصاد میگوییم که ما مسلمان هستیم و ریشه مکتب ما در ارزشهای وحیانی است. این موارد نیز اکثرا در فقه اسلام وجود دارد که در کتاب شهید صدر نیز این موارد بحث شده است. اگرچه از نظر ماهوی مباحثی که در این سه حوزه مطرح میشود متفاوت است و حتی روش شناسی این سه حوزه نیز با یکدیگر اختلاف دارند اما نمیتوان آنها را از یکدیگر جدا کرد. یکی از ایرادات ما این است که در مباحث اقتصادی این سه حوزه را از یکدیگر مجزا میدانیم.
در بحث نظام سازی میگوییم که بایدها و نبایدها ابتدا مشخص باشد. در بازی فوتبال نیز ابتدا باید خطکشی، دروازه، بازیکنان و دارو وجود داشته باشند تا امکان بازی فراهم شود و این همان نظامسازی است. در عرصه اقتصاد برای آنکه بایدها و نبایدها رخ دهد ابتدا باید نظام مالی، نظام پولی، ساختار تولید، چارچوب نحوه توزیع ثروت، نقش سرمایه، نقش نیروی کار و ساختار مالکیت، قواعد اجرایی و نقش دولت مشخص باشد. در چنین شرایطی نظام در راستای مکتب پیادهسازی خواهد شد. در اصل با نظامسازی است که چارچوب اجرایی مکتب مشخص خواهد شد، اما نقش علم در اینجا چیست؟ رسالت علم تحلیل و تبیین است. به طور مثال وقتی یک بازی فوتبال شکل میگیرد، مربی در کنار زمین میایستد و بازی را نگاه میکند. اگر بازیکنان در بازی به درستی عمل نکنند وظیفه مربی است که تذکر بدهد. رسالت علم اقتصاد نیز تحلیل رفتار بازیگرانی است که در چارچوب نظام مالی و یا چارچوب نقشی که دولت در آن جامعه تعیین کرده است، بازی میکنند. در حقیقت علم اقتصاد از بررسی و تحلیل بازیگران به دست میآید.
آنچه که ما در جامعه امروز تحت عنوان اقتصاد متعارف شاهد هستیم در اصل علمی است که رفتار بازیگرانی را که در همان نظام و چارچوب شکل گرفته است را تحلیل میکند. در یک ساختار اقتصادی ربوی، برای نظام بورس، نظام بانکی و دولتی چارچوب ها مشخص شده است، به این معنا که اصل بر بازار است اما در مواردی که شرایط رقابتی در بازار فراهم نیست دولت دخالت میکند. در اینجا علم اقتصاد کمک میکند که دولت چگونه دخالت کند و چارچوبها را مشخص میکند. علم تحلیل میکند که اگر آدمها به دنبال منافع خود باشند به منافع حداکثر میرسد یا خیر.
پیش از سال سال 1930 بحث کلاسیکها این بود که اگر انسانها به دنبال منافع شخصی خود باشند، مصرفکننده و تولیدکننده حداکثر سود را خواهند برد. این مسئله زمانی رخ میدهد که تخصیص کارا رخ میدهد. این موضوع فقط در بازار رقابت کامل ممکن است. تا قبل از 1930 تحلیل اصلی همین بود اما پس از بحران آن سال گفته شد که بازارها رقابتی نیست و دولت باید دخالت کند. فرآیند تکمیل و توسعه دانش اقتصاد متعارف بر بستر تحولاتی است که در نظام سرمایهداری ایجاد شده و همین موارد برای ما به یک مدل تبدیل شده است. تا سال 1990 یک سنتز داشتیم که برخی مدلها از آن استخراج شد. امروز قالب تحلیلهایی که در مقطع دکتری انجام میشود بر همین اساس است و اگر کسی خیلی کار درست باشد از مدل DSGE استفاده میکند. این مدل رفتاری را تحلیل میکند که در قالب آن نظام ربوی، بانک، بورس، دولت و بانک مرکزی به درستی عمل میکنند. بعد دقیقا ما همین الگوها را در کشور خودمان پیادهسازی میکنیم. بنابراین اگر جریان اصلی علم اقتصاد را به خوبی بشناسیم، ندانیم بر اساس چه بستری شکلگرفته و سمت چه هدفی حرکت میکند، نمیتوانیم به نتیجهای برسیم. رفتارهای انسانها پیچیده است و ریاضیات ابزاری است که از آن برای تحلیل این رفتار استفاده میشود.