بعد از پایان جنگ جهانی دوم، شرایط منحصر به فردی فراهم شد که به شکلی خوشبینانهتر از هر زمان دیگری در تاریخ سرمایهداری میتوان آن را توصیف کرد. این دوران به عنوان “عصر طلایی” شناخته میشود و بعد از رفع بزرگترین رکود سرمایهداری در دهه 1930 آغاز شد. این دوره رونقی دارای حدود سه دهه بود. اگرچه آغاز این دوره از نظر ایدئولوژیکی و نظامی در میان دود و غبار جنگ و کشتار به نظر میآمد، اما از نظر اجتماعی پایدار و پایداری نبود. از اواخر دهه 1960 به بعد، بحرانها به صورت مجدد در سطح جهان و اقتصادهای محلی ظاهر شدند. این بحرانها شامل کاهش دستمزدهای واقعی، بیکاری گسترده، تورم شتابآور، بحران بودجه، رشد نابرابری، و کاهش خدمات اجتماعی بودند. همه این نشانهها به بحرانی اشاره داشتند که ناشی از انباشت سرمایه بود.
اواخر دهه 1970، سرمایهداری جهانی که تحت عناوین مختلفی شناخته میشد، وارد مرحلهای جدید از تاراج شد. با ظهور ایدئولوژیهای ریگانیسم و تاچریسم، همچنین فروپاشی سوسیالیسم که واقعاً موجود بود، به تدریج مشخص شد که نظام سرمایهداری نسبت به دوره قبلی به طرز بنیادیای تغییر کرده است. اهداف اصلی این نظام شامل کنترل تورم، تنظیم نیروی کار، کاهش اندازه دولت، تقویت بازار، و مهمتر از همه، کاهش انتظارات مردم بود. در این دوره، سازمانهای بینالمللی مانند صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی، و خزانهداری آمریکا راهکارهایی برای حل بحرانها پیشنهاد میکردند.
تا دهه 1990، راهحلها و تجربیات نامنظم و ناموفق به هم پیوست و به توافقی درباره آزادسازی بازارها، خصوصیسازی شرکتهای دولتی، نظارتزدایی، کاهش مالیات بر درآمد، و کاهش پرداختهای رفاهی رسید. اما این نیز پایان ماجرا نبود و در سال 2008 بحرانی دیگر واژگونی کرد. ابعاد بحران اخیر به حدی بزرگ بود که با بزرگترین بحران تاریخ سرمایهداری در دهه 1930 – معروف به “بحران بزرگ” – مقایسه شد. مسبب مستقیم این وضع به طور مشخص تشدید مالیگری، گسترش سرمایه مالی، و استفاده روزافزون از مشتقهها و ابزارهای مالی نوظهور بود که در چند دهه اخیر ابداع و شیوع یافته بود. به عبارت دیگر، بحران کنونی نشان دهنده دستکاری نوین در تلاش برای اجتناب از بحرانهای گذشته است، با استفاده از مفهوم “اقتصاد بازار آزاد”.نویسنده تلاش دارد تا افشای حقایق اساسی درباره سرمایهداری انجام دهد، حقایقی که اقتصاددانان بازار آزاد همواره آنها را پوشاندهاند. او معتقد است که واقعیتهای مهمی در مورد بازار و سرمایهداری وجود دارد که اغلب نادیده گرفته میشوند و به طور اشتباه با مفهوم بازار آزاد در تناقض هستند. چانگ به افشای این حقایق میپردازد و مدعی میشود که بازار آزاد به واقعیت معمولی که ارتباطی با آزادی کامل ندارد تبدیل شده است.
نویسنده به این اعتقاد است که در واقعیت، همه بازارها قواعد و محدودیتهای خاص خود را دارند که آزادی انتخاب را محدود میکنند. از این رو، بازار آزاد تنها به عنوان یک مفهوم انتزاعی تلقی میشود و واقعیتهای پیچیدهتری دارد. او معتقد است که تصور کردن که بازار آزاد به معنای مطلق و بیقیدوشرطی وجود دارد، یک اشتباه است و این تصور میتواند به درک نادرستی از نظام سرمایهداری منجر شود. چانگ با استفاده از دادهها و شواهد موثق نشان میدهد که اعمال سیاستهای بازار آزاد به نهایت به عدم ثبات مالی و افت امنیت شغلی افراد منجر شده و به جای بهبود رشد اقتصادی، باعث بیثباتی میشود. همچنین او به این نتیجه میرسد که تحت شرایط کنترل تورم، رشد اقتصادی نیز بهبود نمییابد و تورم به دلایلی دیگر به افزایش نابرابری درآمد منجر میشود.
نویسنده همچنین معتقد است که سیاستهای بازار آزاد بهندرت کشورهای فقیر را ثروتمند میکند و کشورهای توسعهیافته به دلیل تصمیمات خود در تنظیم قوانین و مقررات بازار، به تولید سود بیشتری از بازارهای کشورهای در حال توسعه دست یافتهاند. این تصمیمات تلاش دارند تا سود و ثروت را در دستهای صاحبان داراییهای مالی بیشتری قرار دهند.
در کل، نویسنده از خواننده خواستهای دارد و آن این است که از توهم بازار آزاد و مفهومهای نولیبرالی خارج شویم و به درک بهتری از نظام سرمایهداری جهانی بپردازیم. او به ترکیب عوامل مختلف و پیچیده در توسعه اقتصادی و اجتماعی با تأکید بر نیروهای فناورانه توجه میکند و به اهمیت دادن به مشکلات و نیازهای واقعی جامعه برای دستیابی به پایداری اقتصادی و اجتماعی تأکید میکند.
نویسنده تمرکز خود را بر روی چند مسئله اقتصادی مهم میگذارد. او معتقد است که توجیه زیادی برای افزایش حقوق مدیران اجرایی وجود ندارد. این تصور که بازار به تعیین ساختار حقوق مدیران اجرایی میپردازد، نادرست است و باید مورد ترتیب قرار گیرد. چانگ تأکید دارد که مردم کشورهای فقیر به طور عمومی کارآفرینتر از مردم کشورهای ثروتمند هستند. او به این اعتقاد است که تحصیلات بیش از حد و علاقهمندی به تحصیلات، بهویژه در کشورهای در حال توسعه، باید مهار شود و به جای آن باید تمرکز بیشتری بر روی ایجاد و تقویت کسبوکارهای مفید و نهادهای پشتیبان آنها داشته باشیم.
وی همچنین به اهمیت شناخت محدودیتهای ذهن انسان و توانمندیهای محدود اشاره میکند. او از خوانندگان خود میخواهد که از توهم بازار آزاد و تصویر نادرستی از نظام سرمایهداری دوری کنند.
چانگ از دیدگاه مارکسیستی معتقد به نیاز به محدودیتهایی بر آزادی بنگاههای اقتصادی از طرف دولت است، به منظور بهرهبرداری طبقه سرمایهدار. او معتقد است که این تدابیر میتوانند منافع جمعی و مشترک کل بخش کسبوکارها را تأمین کنند. وی همچنین تأکید دارد که برابری فرصتها ممکن است برای تحقق عدالت کافی نباشد و نیاز به تدابیر دولتی دیگری داریم. در نهایت، نویسنده به توجه به مشکلات و نیازهای واقعی جامعه برای دستیابی به پایداری اقتصادی و اجتماعی تأکید میکند و از تمرکز بر روی بازار و تحصیلات بیش از حد برای حل مشکلات اقتصادی منعی میگذارد. او به اهمیت برنامهریزی مالی منطبق با اهداف و محتوای ضوابط تأکید دارد تا بتوانیم از منابع بهینه استفاده کنیم.چانگ تأکید دارد که کتابش یک مانیفست ضدسرمایهداری نیست.
در پیشگفتار کتاب، واضحاً بیان میشود که انتقاد او به دورهای خاص از سرمایهداری متمرکز است: “انتقادداشتن به ایدئولوژی بازار آزاد بهمعنای مخالفت با نظام سرمایهداری نیست. من معتقدم سرمایهداری علیرغم مسائل و محدودیتهایش هنوز بهترین نظام اقتصادی است که بشر ابداع کرده است. انتقاد من به روایت ویژهای از سرمایهداری است که در سه دهه اخیر بر جهان مسلط شده است، یعنی سرمایهداری بازار آزاد.” بنابراین، هدف او از این کتاب نشان دادن راههایی است که “سرمایهداری میتواند و باید با پیشگیری از آنها بهتر از این شود که هست.”او تمرکز خود را بر تحلیل و نقد دوره اخیر سرمایهداری بازار آزاد متمرکز میکند.در حالیکه چانگ با تکیه بر دادهها و واقعیات موجود به تحلیل و نقد سیاستهای نولیبرالی و اثبات بیاعتباری فرضیات پایهای سرمایهداری میپردازد و این امر افشاگرانه و کارآمد است، او به تأکید بر مصلحتاندیشی و ناکارآمدی برای توجیه مسائل و مشکلات حاضر میپردازد. برای تغییر رادیکال در مواجهه با معضلات و بحرانهای فعلی، نیاز به رویکردهایی بیش از مصلحتاندیشی کینزی وجود دارد.