نقش رابرت لوکاس در تحول نظریههای اقتصاد کلان
لوکاس، اقتصاددان مشهور دانشگاه شیکاگو، با معرفی فرضیه انتظارات عقلایی، به نقد و تغییر مسیر اصلی اقتصاد کینزی در دهه 1970 پرداخته است. این فرضیه بیان میکند که افراد نمیتوانند به طور مداوم فریب داده شوند و انتظارات آنها باید با واقعیتها سازگار باشد. لوکاس این ایدهها را در نظریه چرخه تجاری واقعی و نظریه جدید کینزی گنجانده و به بررسی تاثیرات سیاستهای پولی و مالی بر بیکاری و تورم پرداخته است. لوکاس به انتقاد از نظریههای قبلی اقتصاد کینزی و تبیین نظریه تعادل عمومی پرداخته و استدلال میکند که بیکاری و نوسانات اقتصادی نتیجه تغییرات بنیادین در ترجیحات خانوارها و شوکهای تکنولوژیکی است. به گفته وی، بیکاری تنها زمانی از نرخ طبیعیاش منحرف میشود که خانوارها در پیشبینیهای خود اشتباه کنند.لوکاس همچنین به احیای نظریه چرخه تجاری واقعی و تاثیرات آن بر سیاستهای اقتصادی و عملکرد بازارها پرداخته است. این نظریه به بررسی چگونگی تاثیر شوکهای اقتصادی بر اشتغال و تولید میپردازد و بر اهمیت تحولات تکنولوژیکی در تغییر ساختار بازار کار تاکید دارد.مشارکتهای لوکاس در این زمینه نه تنها بر مبانی نظریههای اقتصادی تاثیرگذار بوده، بلکه به تغییر رویکردهای عملی در سیاستگذاری اقتصادی منجر شده است. کار وی به احیای نظریههای جدید و انتقادی نسبت به اقتصاد کینزی منجر شد و این تحولات به خصوص در بانکهای مرکزی و دانشگاهها مشاهده میشود.با این حال، کینزینهای جدید نیز با احیای نظریه مقداری پول و تمرکز بر رفتارهای بانک مرکزی در تعیین تورم، به این تحولات واکنش نشان داده و سعی کردهاند که نقاط ضعف نظریههای لوکاس را پر کنند. این تنشها و تبادل نظرها میان نظریهها نشاندهنده پویایی و پیچیدگی اقتصاد کلان در دنیای معاصر است.